نازک نارنجی
نازک نارنجی بودم، بعد فوت آبجی نازک نارنجی تر شدم، یه نفر بهم بگه بالا چشمت ابرو قهر می کنم!! گریه گریه ضربان قلبم میرسه به ۱۱۸(اینا طبیعی هست و احتمال داره تا شش ماه بعد فوت آبجی ادامه داشته باشه)
اونقد از دست مامان ناراحتم که حد نداره. که چرا من مریضم به من رسیدگی نمی کنه. به نظرم خیلی مهم نیستا. قبلن خودم کارهامو انجام میدادم. اصلا احتیاجی به کسی ندارم من... وقتی پر توقع میشم از خودم بدم میاد.
۸ صبح بیدار شدم با قهر و غضب کتری رو روشن کردم. ساعت نه و نیم هم سوپ جو گذاشتم تا ظهر بپزه. بعد هر بار به مامان میگم آخه دیدی که من گلوم درد میکرد چرا دیشب بادمجان سرخ کردی؟؟ ..... داداش هم صبح دید من بدجور قاطی کردم صبحونه نخورده رفت بیرون.
اعصبانیت من اینجا تموم نمیشه ها......همچنان ادامه داره. همه بیرون بودن، من خودم ناهارم رو خوردم تنهایی. خاله هم از ساعت یک مدام زنگ میزد، نمیدونم چه ربطی به خالم داشت که جواب تلفن خاله رو نمیدادم!!!!. بعد ده بار تماس، ساعت سه زنگ زد خونه، خواب بودم، از خواب بیدار شدم اونقد غر زدم که چرا من خواب بودم و منو از خواب بیدار کردین(خالم نشنیدا. بعد قطع تلفن گفتم ). کاملا مشخصه میخوام گیر بدم بقیه..... حالم خوب نیست اصلا.
مامان مدام چای میاره میگه بخور گلوت خوب بشه. تخم مرغ آب پز کنم؟ منم پتو رو کشیدم روی سرم و میگم نه. خودم میرم چای میارم!!!!
الانم نشستم به کارهای بدم فکر می کنم :))). اصلا منو چه به توقع از بقیه. هیچ وقت احتیاجی به کسی ندارم.....
امروز یه جمله بسیار زیبا شنیدم یا بهتره بگم دیدم
نوشته بود : جالبه بدونید بعد مرحله دیگه خوشحال نشدن، یه مرحله وجود داره، به نام دیگه ناراحت نشدن :)(یه عده خاص فقط این جمله رو درک می کنن)
من به مرحله دیگه ناراحت نشدن رسیدم :))))))
بعد ماهها به این مرحله رسیدم و الان خیلی خوشحالم، یه سری موضوعات که برام قبلن مهم بود، الان نیست.
- ۰۳/۰۲/۱۴
بالا چشمت ابروعه...
+ :)